ღ♥ღMissing some oneღ♥ღ

♥♥♥♥♥دنیای عشق♥♥♥♥

ღ♥ღMissing some oneღ♥ღ

♥♥♥♥♥دنیای عشق♥♥♥♥

او...

سر کلاس بود...اما اصلا حوصله ی درس گوش دادن و جزوه نوشتن نداشت....دلش گرفته بود.... 

ته دفترش رو آورد و شروع کرد به نقاشی کردن و متن آهنگ نوشتن و این جور چیزا.... 

دوستش زد بهش و گفت: هیییی.............حواست کجاس دختر.........؟؟؟....بعد دفتر رو ازش گرفت ............. پر از نقاشی ها و جمله های بی هدف بود ...اما یه جمله خیلی با معنی بود....نوشته بود: 

تنهایی تنها واژه ایست که هرگز با من غریبه نمی شود..... 

 

دوستش به چهره ی دخترک نگاه کرد...دید خیلی خنثی داره به تخته نگاه می کنه و ته چهرش هیچی نمی دید....با خودش گفت : این دختر که این قدر شاد و می خنده و بقیه رو به خنده میاره چه غمی داره که این جمله رو نوشته؟!!! 

 

دخترک دفتر رو گرفت و با شوخی گفت: بده ببینم چیکارش داری:)؟؟؟ 

 

دخترک دفتر رو گرفت و شروع کرد به نوشتن....  

نوشت و نقاشی کشید....  خیلی در هم بر هم نوشته بود 

خیلی خستس..... 

کلافه شد....  

 

پاشد از کلاس رفت بیرون

.... 

 

 

ادامه دارد....

 

ترس

شلوغه  

خیلی شلوغه 

اعصابش خورد شد 

نمی دونه چه حسی داره 

ترسو نیست اما می ترسه 

خشن نیست اما خشن شده 

بد بین نیست اما بد بین شده 

نگران نیست اما نگران شده 

غمگین نیست اما غمگین شده 

 

اینجوری نبود که... 

اما این جوری شده.... 

همش می ترسه با یه پسر دوست بشه.... 

می ترسه تو دانشگاه براش حرف در بیارن... 

همه جسارت و شجاعتشو از دست داده.... 

نگرانه..... 

پر از آشوبه.... 

پر از دلهره.... 

پر از سردرگمی.... 

همش می ترسه.... 

 

 

چرا؟؟ 

 

دنباله جوابش هست اما نمی تونه پیداش کنه.... 

 

هم دوست داره با کسی باشه که دوسش داشته باشه هم می ترسه..... 

 

چرا اینقدر از پسرا فراری شد؟.... 

چرا؟ این دلهره ها واسه چیه؟..... 

 

 

 

 این ها ذهن پر شلوغه او بود ....داشت تو خیابون قدم زنان به این چیزی فکر می کرد....صدای بوق یه ماشین اونو به خودش آورد.....داشت بهش می زد....او بی توجه به حرف های راننده به راه خودش ادامه داد..... 

 

ادامه داد.... 

اعصابش خورده.... 

به متلک هایی که می شنید بی اعتنا بود.... 

 

گذشت..... 

گذشت..... 

گذشت..... 

 

از تنهایی فراریه اما از وابسته شدن هم فرار می کنه 

دوست داره که با کسی باشه اما می ترسه .... 

 

اه  

کلافس.... 

ترس....  

ترس.... 

ترس... 

 

یه واژه ی ۳ حرفی که به اندازه یه دنیا عظیم و عمیقه....  

او می ترسد.... 

اما نمی دونه که از چی....