بر تو و آن خاطر آسوده سوگند
بر تو ای چشم گنه آلوده سوگند
برآن لبخند جادویی
بر آن سیمای روشن
کز چشمان تو افتاده
اتش بر هستی من
آتش بر هستی من
عمری هر شب در رهگذارت
ماندم چشم انتظارت
شاید یک شب بیایی
دردا٬تنهای تنها
بگذشت بی تو شبها
در حسرت و جدایی
عاشقی گم کرده ای بی آشیانم
مانده بر جا آتشی از کاروانم
زین پس محزون و خاموشم
عشقش خاکسترم کرد
در دست باد پاییزی
نشکفته پرپرم کرد
................
شعر قشنگی بود
سلام
از اینکه به وبه من سر دی ممنون
شما هم وبلاگ جالبی دارین واقعا عالیه
اگه خواستین با هم تبادل لینک کنیم
خیلی خوبه....!
ایول خیلی قشنگه!!!