-
[ بدون عنوان ]
1391/11/17 19:46
-
دخترک
1391/11/10 21:15
غوغایی درونم بر پاست.... غوغایی از تنهایی... غوغایی از سکوت... غوغایی از گلایه.... غوغایی از نامردی ها.... این غوغا را با گوش دادن آهنک هایی که وصفه حالمه تسکین میدم.....با اشک هایی شبانه که یک وقت کسی نبیند که من هم درونم پر از غم است.... دیشب از خدای خودم پرسیدم : خدا جون حکتت چیست؟؟ به من بگو تا این دردها برایم...
-
بزرگترین دروغ
1391/09/07 22:23
بزرگترین دروغی که تا حلا گفتم . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . اینکه حالم خوبه
-
او...
1391/08/13 20:54
سر کلاس بود...اما اصلا حوصله ی درس گوش دادن و جزوه نوشتن نداشت....دلش گرفته بود.... ته دفترش رو آورد و شروع کرد به نقاشی کردن و متن آهنگ نوشتن و این جور چیزا.... دوستش زد بهش و گفت: هیییی.............حواست کجاس دختر.........؟؟؟....بعد دفتر رو ازش گرفت ............. پر از نقاشی ها و جمله های بی هدف بود ...اما یه جمله...
-
ترس
1391/08/02 19:22
شلوغه خیلی شلوغه اعصابش خورد شد نمی دونه چه حسی داره ترسو نیست اما می ترسه خشن نیست اما خشن شده بد بین نیست اما بد بین شده نگران نیست اما نگران شده غمگین نیست اما غمگین شده اینجوری نبود که... اما این جوری شده.... همش می ترسه با یه پسر دوست بشه.... می ترسه تو دانشگاه براش حرف در بیارن... همه جسارت و شجاعتشو از دست...
-
صدا....
1391/07/22 17:50
صدایی می اومد..... صدایی بم اما دل نشین .... برگشت به عقب نگاه کرد تا ببینه که این صدای چیه.... برگشت اما هیچی نبود..... با خودش فکر کرد حتما اشتباه شنیده.... بیخیال شد و ادامه داد... آخه داشت کتاب می خوند.... یه چند دقیقه گذشت ... باز هم صدایی شنید.... اما این دفعه اعتنایی نکرد.... به خودش خندید گفت فکر کنم خیلی...
-
او....
1391/07/05 22:14
روزی داشت قدم می زد.....مثل همیشه یه هندفری تو گوشش بود و آهنگ گوش می داد....زیاد آهنگای شاد گوش نمی ده......آهنگایی که حرفه دلشو می زنن بیشتر ترجیح میده......خیلی خشته بود....هرکسی به چهره اش نگاه می کرد و یکم دقیق میشد می فهمید یه غمی داره......از خیابونا همین جوری رد میشد....خیلی بی هدف بود....نمی خواست بره...
-
بهار
1391/06/22 18:29
روزی دخترک داشت توی اتاق کوچیکه خودش با اسباب بازی هایی که خیلی دوسشون داشت بازی میکرد مادر دخترک و امد گفت :بهار؟؟؟؟دخترم چرا جوابمو نمی دی؟مگه داری چیکار می کنی؟؟؟؟ بهار انگار تازه متوجه حضور مادر شد و با صدای بچگانه ای که غرقه شادی بود گهت:ااااااا!!!!!!!!!ببخشید مامانی اصلا حواسم نبود اینجایی.........مامان ببین...
-
اشک ...... لبخند
1391/06/18 19:22
در اینجا ۲ تا شخصیت داریم.....یکی اشک و یکی لبخند لبخند:تو چرا همیشه می باری؟ اشک:چون باریدن غم هارو میشوره لبخند:پس چرا این غم تمومی نداره؟ اشک:بگذار با یه سوال جوابت رو بدم.....تو چرا همیشه لبخندی سرد و بی روحی؟؟ لبخند:چون دارم صحنه سازی می کنم... اشک:میشه بگی یعنی چی ؟؟؟ لبخند:یعنی همیشه همه چی خودشونو نشون نمیدن و...
-
در هم....
1391/06/12 19:34
چقدر حرف دل رو زدن سخته.... همیشه به خودم میگم نه نگو شاید ناراحت بشه..... همیشه تو دلم حرفامو نگه می دارم و بعضی وقت ها می نویسم ....خیلی جالبه که موقع نوشتن هم انگار با یکی رودربایسی دارم...نمی دونم چرا نمی تونم بگم چمه....خیلی کلافم.....نه حوصله خودمو دارم نه اطرافیانم..... چقدر خوبه آدم یجا یا یکی رو داشته باشه که...
-
من و اون
1391/05/27 19:47
دقیقا یادم نیست چه روزی بود.....اما تو آبان بودیم....من 16 سالم بود و دوم دبیرستان بودم.....اون موقع با یکی از دوستای صمیمیم می رفیتم کلاس زبان....سطح زبانه هر دوتامون بالا بود و داشتیم واسه اف سی ای می خوندیم...اسمه معلممون فوآد بود....یه پسره حدودا 27 ساله بود....خیلی باشخصیت و شوخ بود و کلاس هاش خوش می گذشت.....یه...
-
دلم
1391/05/13 20:06
-
بسه
1391/05/08 18:28
سلام امدم بنویسم اما نمی دونم از کجا شروع کنم خیلی خستم دیگه واقعا نمی دونم به چی امید داشته باشم به آینده ی نامعلومم ..... به هرچی فکر می کنم به بن بست میخورم خسته شدم واقعا میگم از تنهایی از بلاتکلیفی از نداشتن چیزایی که حقمه از سکوتی که باعث نابودیم میشه و ذره ذره ی وجودمو خرد می کنه از ؛ از دست دادن هرچی که می...
-
داغونم.....
1390/09/21 20:35
خستم به خدا خستم خیلی نامردی کرد خیلی خردم کرد ۳ شب از عشقت بیمارستان بودم از وقتی رفتی آرامشمو با خودت بردی دیگه خواب ندارم خوراکم شده اشک غصه بهترین دوستم تنهایی شده ........... ................... ................... ...................
-
رفت
1390/06/22 19:57
باورم نمیشه رفت انگار تازه فهمیدم که دیگه نیست رفته؟؟؟؟؟؟؟ دیگه ماشینشو نمیبینم دیگه نیست دیگه نیست که بهم بگه بانی تو کجا رفتی؟ حیف که خودت نمی دونستی کاش بودی کاش بودی......................
-
پوچ
1390/04/04 22:45
دارم میشنوم..... دارم حس می کنم.... دارم لمسش می کنم.... اما..... اما..... اما..... پوک بود..... خالی از هر چیزی... نه...... یه دقیقه صبر کن..... یه احساس هایی هم هست... احساس استرسی که به غم تبدیل شده...... احساس تنهایی..... احساس دل تنگی برای خودم..... احساس ترسی که سراسر وجودم گرفته.... احساس شرمندگی ..... کاش می...
-
تولدم
1390/03/30 19:31
امروز تولدمه! اما تنهام! جز چند نفر بهم تبریک نگقتن! چقدر بده که این همه آدم دور و ورت باشه ولی یه تبریکم نگن! عیبی نداره...! امروزم مثل روز های دیگس! ساکت! آروم! و! خالی از شور و شوق!!!!!!!!!
-
درد و دل من با خدا
1390/03/18 18:40
باورم نمیشه! هنوز تموم نشده! مگه میشه! چرا اینجوری شد! خودم میدونم که عامل به وجود اومدنه همه ی اینا منم! اما چرا تموم نمیشه! چرا هنوز ادامه داره! چرا فراموش نمیشه! من زندگیه جدیدی ساختم! پس چرا همیشه یه چیزی منو یاده اون روزها می ندازه! خدایا قبول دارم که آدمه زیاد خوبی نیستم! اما تو که میدونم درده دلم چیه! میدونی که...
-
.............
1390/02/16 22:21
دنیای ما آدما....نمی دونم چجوری توصیف کنم نمی دونم بگم قشنگه یا زشت؟ بگم آرومه یا پر تلاطم... بگم زندگی خوبه یا نه؟ همیشه سعی کردم خوشبین باشم... بگم این حل میشه .... این درست میشه..... بلاخره میگذره.... اما دیدم من الان ۶ ساله دارم همینارو به خودم میگم............ اما بهتر که نشده هیچ سال به سال بیشترم...
-
عشق تنها چیزی است که خریدنی نیست...!
1390/02/08 20:20
سلام بچه ها خوبین؟ این اولین پست من تو سال ۹۰ نمی دونم! سال خوبی نیست ! به قول معروف سالی که نیکوست از بهارش پیداست! خستم! دلم می خواد به آرزوهام برسم! الان فقط یه هدف دارم! اونم قبولی تو کنکوره! امیدوارم قبول شم ! برام دعا کنین! دلم می خواد چشامو ببندم و باز کنم ببینم که همه چیز درست شده!!!!...
-
پایان سالی دیگر
1389/12/29 20:22
یک ساله دیگم تموم شد سالی که زیاد برای من سال خوبی نبود فقط دوست داشتم که تو پیشم بودی اما حالا که نیستی عیبی نداره...... میدونم امسال سال سختیه برام امیدوارم بتونم سربلند ازش بیام بیرون..... از خدا می خوام در این واپسین ساعات سال دلت را چنان در جویبار زلال رحمتش شستشو دهد که هر کجا تردیدی هست ٬ ایمان٬هر کجا زخمی...
-
پشت دیواره دلم
1389/12/05 09:46
به که نفرین کنم؟به خود و قلبه خودم که بدونت مانده مثل یک کفتره بی پر که دگر نا ندارد.تو و این درد جدایی آشنایم هستید عشق سوزان هنوزم که هنوز است ریشه در جا ن و دلم کرده و با تیشه به جانم میرند کاش میشد که بگویم با اشک دو چشمم ساختم پشته دیواره دلم قصره بزرگی تا بیایی و در آغوشم بگیری تا دوباره برویم پشته دیواره دلم و...
-
من و دلتنگی
1389/11/15 11:19
سلام به دوستای گلم خوبید؟ دلم واسه همتون تنگ شده بلاخره اومدم اما دیره می دونم دلم خیلی پر تو این چند وقت اتفاقات زیادی واسم افتاده بعضی وقت ها فکر می کنم چرا من باید این همه چیز و ببینم و دم نزنم؟ چرا منم نباید مثل هم سن وسالای خودم باشم؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نمی دونم چی کار کنم؟ خیلی خسته ام خیلی خیلی کسی هم نیست که باهاش حرف...
-
شرمتده
1389/08/27 20:27
سلام به همه ی دوستام ببخشید که یه مدت نیستم ممنون از همه تون که برام نظر گذاشتین و تنهام نذاشتین بزودی میام پیشتون با کلی مطلبه جدید یکی از دوستام یه چیز جالبی گفت به نظر شماها چقدر از دنیا غمه؟ چقدرش شادی برام نظر بزارین بازهم شرمنده ی همتونم
-
یک پرسش
1389/06/29 22:43
جسم من؛خانه ی من اسب من :سگ تازی من آنگاه که تو از میان بروی من چه کنم؟ **** کجا سر به بالین بگذارم چگونه حرکت کنم چه چیزی شکار کنم **** بدون کرکب سریع و بی قرار خود به کجا می توانم رفت؟ چگونه دریابم در بیشه ای که پیش رو دارم خطر در کمین است یا گنجینه ای مدفون شده آن زمانی که جسمم؛این سگ خوب و درنده ی من از میان رفته؟...
-
خداحافظ
1389/06/12 13:09
هیچ دردی به عظمت شکستن غرور آدم آن هم از دست عزیزی که همه کس آدم است نیست.چنبره ی ماری که مدام قلبم را نیش می زد و این زهر را به جانم می ریخت بی چاره کننده بود و من راه به جایی نداشتم. بیشترین مایه ی زجرم این بود که من بیزار نشده بودم حتی ذره ای از محبتم نسبت به او کم نشده بود و نمی توانستم حتی کینه ای از او به دل...
-
بی تو
1389/06/03 12:46
گوشهام دست های سردم جسم بی روحم قلب بی فروغم صدای بغض آلودم چشم های پر اشکم روح نا آرومم همه ی وجودم منتظرن منتظر تو تو که بیای و با صدات و کلمه های قشنگت بهترین موسیقی و آهنگ دنیارو بهم بدی با دستات دستهامو گرما ببخشی با عشقت قلبم و روشن کنی با بوسه هات جسمم و روح ببخشی با بودنت آرامش روحم و بهم بر گردونی با دستات...
-
یادش بخیر
1389/05/25 18:34
دلم تنگ شده دلم برای خودم تنگ شده دلم برای ساناز کوچولویی که مثل عروسک بود تنگ شده دلم برای بیخیالی های بچگیم تنگ شده یادش بخیر چقدر خوبه آدم بیخیال باشه اون موقعه ها عشق فقط توی کارتونایی مثل زیبای خفته و دیو دلبر و سیندرلا و این می دونستم همیشه وقتی بازی می کردم اسمه خودم و می ذاشتم سیندرلا و اون موقع ها که این...
-
زیبا اما کوتاه
1389/05/16 19:23
امروز دیدمت اما از دور خیلی دور وقتی دیدمت به خودم گفتم چه زود فراموشم کرد چه زود از پیشم رفت چقدر دلم برات تنگ شده دلم برای دستای پر مهرت که هر وقت من و می دیدی اولین کاری که می کردی این بود که دستام و می گرفتی و یه بوسه بهشون می زدی دلم برای گیتار زدنت تنگ شده وقتی گیتار می زدی و می خوندی غرق در دنیای عشق و احساس می...
-
انتظار
1389/05/06 00:40
.عشق یعنی لحظه ای تنها شدن . عشق یعنی واله و شیدا شدن . عشق یعنی مادر و یعنی پدر . عشق یعنی یک نگاه و یک نظر . عشق یعنی چشم به در دوختن . عشق یعنی در فراغش سوختن . عشق یعنی زندگی عشق یعنی بهار عشق یعنی در سایه ی دیگری بودن عشق یعنی آرامش خود را در کنار دیگری پیدا کردن عشق یعنی دوست داشتن خود در دیگری عشق یعنی دست در...