-
رنگ
1388/05/12 20:06
دنیارو با چه رنگی می بینین؟!!!!!!!!! با رنگ عشق؟ بارنگ درد؟ با رنگ غم؟ با رنگ دل شکستگی؟ با رنگ تنهایی؟! یا اصلا رنگا رنگ و شاد می بینید؟ کدام یک؟ جدا چرا رنگهای متفاوت اند؟اگر نبودند می شد عشق را تشخیص داد؟می شد غم را فهمید؟می شد دنیا را دید؟!!!!!!!!!!!
-
حافظ
1388/05/11 21:32
به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم بهار توبه شکن میرسد چه چاره کنم سخن درست بگویم نمیتوانم دید که می خورند حریفان و من نظاره کنم چو غنچه با لب خندان به یاد مجلس شاه پیاله گیرم و از شوق جامه پاره کنم به دور لاله دماغ مرا علاج کنید گر از میانه بزم طرب کناره کنم ز روی دوست مرا چون گل مراد شکفت حواله سر دشمن به سنگ خاره...
-
عشق واقعی
1388/05/10 21:40
ماه و نابینا نابینا گفت:دوستت دارم ماه گفت: تو که مرا نمی بینی......چگونه مرا دوست داری؟ نا بینا گفت:اگر می دیدمت عاشق زیبایت می شدم.....اما الان عاشق خودت هستم ((منبع:دفتر عشق)) چرا این امر امروزه نابو د شده؟ معدود کسانی هاستند که اینگونه عشق ورزند! زیبا رویان ممکن است برنده ی ظاهر میدان عشق شوند اما آیا آن هایی که...
-
درد دل
1388/05/09 22:43
آنقدر دوستت دارم که بهانت را می گیرم ٬که به پایت اشک می ریزم٬بهم می گویی عوض شده ام آری من عوض شده ام می خواهی بدانی چرا؟ بگذار برایت این گونه بازگویم که من دیگر از عشقت نمی دانم چه کار کنم٬من همیشه فکر می کردم عشق و عاشقی خیال است اما با تو فهمیدم آن چیز خیال است ذهن مغشوش من است که هر لحظه فرقی ندارد که خواب باشم یا...
-
چه جالب است این عشق
1388/05/08 21:26
نمی دانم این چه احساسی ست که وقتی او شاد است من نیز شادم وقتی او بی حال است من نیز بی حالم وقتی او غم دارد من نیز با او غم دارم وقتی چشمان او اشکبار است چشمان من نیز همچون چشم های او می بارد آیا این را می توان عشق نامید؟ آیا من واقعاً عاشق شده ام؟ اگر این عشق است احساس جالبی ست زیرا همراه با احساسات خود احساساتی دیگری...
-
آتش عشق
1388/05/07 20:44
بر تو و آن خاطر آسوده سوگند بر تو ای چشم گنه آلوده سوگند برآن لبخند جادویی بر آن سیمای روشن کز چشمان تو افتاده اتش بر هستی من آتش بر هستی من عمری هر شب در رهگذارت ماندم چشم انتظارت شاید یک شب بیایی دردا٬تنهای تنها بگذشت بی تو شبها در حسرت و جدایی عاشقی گم کرده ای بی آشیانم مانده بر جا آتشی از کاروانم زین پس محزون و...
-
دل من...
1388/05/06 21:21
من اشکهایم را در حلقه چشم به اسارت می گیرم نطفه کوچک عشق را درون سینه به زنجیر می کشم منتظر منتظر باز هم منتظر می نشینم تا در امتداد این خیابان سوت و کور صدای قدمهای تو در بطن خاطرم طنین اندازد
-
عاشقتم
1388/05/05 22:35
از کوچه مون به خومه مون یه راه باریکه وقتی می خوام برم خونه ظلمت و تاریکیه در آن تاریکی شب٬وقتی قدم می ذارم عذاب مردنم را بیاد خود می یارم نه نه نه حالا زوده ناامید بشم من تا دنیا دنیاست عاشقم من رفته اما مونده خاطراتش بخدا هر جاست عاشقم من
-
وجود تو.........
1388/05/04 20:20
آنقدر دوستت دارم که می توانم با عشقت سر به فلک گذارم در آرزوی گرفتن دست هایت٬غرق شده ام! آنقدر دوستت دارم که دلم می خواهد اگر بمیرمدر آغوش تو بمیرم روح من٬عشق من٬ احساس من٬ رویاهای من٬ ساعات زندگی من همه و همه به تو تعلق دارند وجود توست که مرا شاد می کند وجود توست که می توانم با آن زندگی کنم وجود توست که اگه تنهای...
-
امروز...
1388/05/03 20:19
امروز روز خیلی بدی بود تنها صدای گوش نواز او آرامم کرد تنها یک جمله آتش بدبختی را بز من خاموش کرد او همیشه من را آرام می کند حتی اگر تنهایم گذارد امروز روز خوبی نبود همه چیزهایی که از آنها متنفرم بسرم آمد خدایا من توان این درد و رنج ها را ندارم از تو فقط از خود تو تمنا می کنم که مثل همیشه در این راه همراهم باشی به...
-
خیلی دلم گرفته
1388/05/02 20:37
من مرغکی پر بسته ام از زندگانی خسته ام خیلی دلم گرفته خیلی دلم گرفته از گردش این روزگار دارم شکایت بی شمار عمر و جوونیم رفته خیلی دلم گرفته چکنم با دلی که شکسته بدلم کوه غصه نشسته چکنم با غریبی قلبم که برام هر دری شده بسته بروم خسته از همه جا خسته از همه کس سر به غصه گذارم شده ام غرق درد و بلا بیش از این به خدا تاب...
-
آمدی از راه
1388/05/02 10:50
آمدی از راه با قدمهای سبکبالت با غبار جاده بر ابریشم رویت با دو چشم روشن و شفاف هر چه کردم بر کشم فریاد تا ملائک را کنم بیدار آن صدا بشکست به دهلیز دل بیمار گر مجالم داده بود آن اشک شوق لحظه دیدار می نهادم جان خود در پای تو ایثار آمدی از راه هدیه آوردی برایم لحظه های خاطره آمدی بردی مرا آن سوی مرز بیکسان تا دوباره خود...
-
دلم می خواهد!!!
1388/05/01 20:22
دلم می خواهد از امروز بساط کهنه غم را بچینم از وجود خویش دلم می خواهد از امروز کلید زندکی را از قدمهای تو برگیرم قل و زنجیر را از دست و پای خویش برچینم بخندم تا بخندانم دل وامانده را در چارچوب سینه ی پر درد زچشمان تو که یک آسمان آبیست نقوش ذهن خود را پرکتم از رنگ و تصویری بسازم از دو چشم تو ببندم بر طاق روشن قلبم دلم...
-
ستاره
1388/05/01 13:35
ستاره ی امید من بازهم با آمدنت روشن شد! تو آن ستاره ی شب را که بنامت زده بودم و شب هایی که با من نبودی را از مرگ نجات دادی! اشتباه نکنی آن مرگی که از آن سخن می گویم مرگ دل و احساس است! آن ستاره به من گفت که تو ماه شب او هستی و او تو را با تمام وجود دوست دارد! گفت به تو بگویم که دور قلبش بالهایی از جنس عشق به وجود آمده...
-
دوستت دارم
1388/04/31 19:32
تو گفتی یکی از بهترین روزهای زندگییت روزی بود که صدای من گوش هایت را نوازش می کرد بگذار من نیز به تو گویم که من نیز آن روز یکی از بهترین روزهای زندگیم بود زیرا صدایت مرا به دریای عشق فرا خواند ٬ من را با نغمه های عاشقانه ات به سمت آسمان ها برد٬ عزیزم روز اولی که گفتی دوستت دارم نیز یکی دیگر از روز های خوب زندگیم بود ٬...
-
خوشبخت
1388/04/31 12:12
خوشبخت منم که بی صدا می گویم با قلب شکسته در خفا می گریم یک عمر وفا کردم و عمری به جفا برگور صداقت و وفا می گریم از ناکس و کس نشد مرا قسمت مهر اینک به جفای آشنا می گریم یک عمر به هر کسی زدم سنگ محک دیدم به عیار کیمیا می گریم.......................
-
انتظار
1388/04/31 11:51
انتظار و انتظار و انتظار و این غنچه ی گل سرخ در انتظار از حرارت دستهای عاشق من می شکفد
-
عشق او!
1388/04/30 18:47
همیشه تو زندگیم جای خالی ای احساس می کردم اما هیچ وقت نمی فهمیدم آن چیست!!! اما الان می دانم آن عشق بود! عشق تو بود! عشقی که به من پر و بال داد! عشقی که به من احساس کامل بودن را داد! عشقی که با وجودش احساس آرامش می کنم! عشقی که با تمامه توانش سر تا پایم را فرا گرفته است! عشقی که زیباترین دنیا را ساخت!!! می بینی عشقت...
-
زندگی ام
1388/04/29 22:18
هرشب به فکرت می خوابیدم به آرزوی اینکه فردا روزی خواهم دیدت هر روز به فکرت بودم به آرزوی آنکه تورا ببینم هر ظهر به فکرت به طبیعت نگاه می کردم به آرزوی آنکه احساسم را بفهمی هر عصر چشم به غروب خورشید می دوختم به آرزوی آنکه نشانیت را بیابم روزگارم را با فکرتو گذراندم ساعات روزم را با فکرتو گذراندام خوشی های زندگیم را با...
-
حرف دل
1388/04/27 13:39
از همه چیز خسته شدم! از اینکه همش من باید درک کنم خسته شدم! از اینکه نشان دهم که هیچ اتفاقی نافتاده خسته شدم! چرا تو نباد یک بار من را درک کنی؟! چرا من نباید کسی باشم که خوش باشد؟! چرا دل من باید صندوغچه ای از حرف باشد؟! چرا من نباید با کسی دگر از دردهایم سخن گویم؟! مگر من چه فرقی با دیگران دارم؟!؟!!؟!؟! آنقدر از دست...
-
یادآور
1388/04/27 11:07
تنهایی باز هم آمد اما این بار بی تفاوت آمد دیگر غم همراهش نبود اما رنج با او یار بود رنجی که همراهش بود از غم سنگین تر بود زیرا وقتی که به سراغ قلبم رفت دگر نتوانستن آن را از آنجا بیرون آورم خیلی سنگین است رنجی که یادآور تنهاییم است یاد آور کسی است که با خون و دل می خواستمش یادآور.....
-
خسته!!!!
1388/04/26 13:51
آنقدر با تنهایی ام سر کردم که او نیز از من خسته شده دگر نمی دانم که چه کنم٬سر به کجا گذارم٬با که سخنی از دل غمگینم گویم! خیلی خسته ام! از این تنهایی خسته ام!دلم می خواهد برای کسی این درد دل این درد عشق و این درد شکست را باز گویم!!!اما برای که؟! برای کاغذ و قلم که هرگاه او نیست برایشان داستانی از عشقمان تعریف می کنم!!!...
-
رئیس کیست!!
1388/04/26 11:34
اگر پای عشق در میان باشد٬هیچ کس رئیس نیست.عشق است که رئیس است.هم زن و هم در عشق حل می شوند.نه مرد رئیس است و نه زن.عشق مالک هر دو نفر است.اما نه مرد آماده ی عشق است و نه زن.هر دو می خواهند عشق و معشوق را تصاحب کنند.از این رو مرد قصد دارد زن را به اسباب راحتی خود تبدیل کند و زن نیز می خواهد مرد را به اسباب راحتی خود...
-
چه گویم
1388/04/25 15:50
تو از قصری گفتی که با اشک چشمانت ساختی!!!!!!!اما من از چه گویم؟! از اینکه شب ها از ستارگان عالم نشانیت را خواستم!از مهتاب نورانی شب تصویرت را خواستم؟! از جیرجیرک های شبانه کمکی برای بردن قلبم را به سمتت خواسته ام؟!!!!! چه گویم که شب دگر از دستم دیوانه است!چه گویم که دگر بی تو کسی را برای نام بردن ندارم؟! تو بگو که من...
-
؟!؟
1388/04/25 12:29
چرا عمل کردن به حرفی سخت تر از گفتن آن حرف است؟!!!!!!!!!! چرا وقتی می گوید که بتوان ابدیت دوستت دارم این را نشان نمی دهد ؟ چرا پایبند به حرف هایش نمی ماند؟؟!!! حتماً می پرسید که چگونه ثابت کند؟چگونه می توان نشان داد که راست می گوید؟!! اگر کسی واقعاً دوستت داشته باشد از لحن بیان٫ از طرز نگاه٬ از احساسی که دارد آگاه می...
-
زندگی
1388/04/25 10:36
شیرین زندگی کردن می تواند یک هنر باشد .زیرا خیلی از ما انسان ها نمی توانیم زندگی را دوست داشته باشیم.با یک شکست کل زندگی خود را می بازیم در صورتی که این شکست ها تجربه ای ست که در طول زندگی آن قدر از آن استفاده می کنیم که ناخودآگاه از آن شکست احساس ژرف و پیروزی می کنیم. شکست به معنای پایان زندگی نیست بلکه به معنای کسب...
-
چرا
1388/04/24 23:59
دلم گرفته این چه احساسی است که خستگی٬کسلی و افسردگی را در انسان ایجاد می کند؟! دلم می خواهد که با او درد و دل کنم اما او نیست! به راستی چرا هنگامی که به کسی احتیاج داری او نیست؟! چرا جز پدر و مادر و خدا کسی نیست که بتوان سخنی از دل با او گفت؟! چرا کسی را که دوست داری دوستت ندارد؟! چرا؟!؟!!؟!؟!؟؟؟؟؟؟؟ به راستی این چه...
-
قلبم
1388/04/24 20:32
قلبم با یک لبخند او لبریز از شادی می شد با یک اشک او ویران می شد با یک حرف او زیر و رو می شد .................................. با یک یک حرف عاشقانه ی او می مرد با یک دغده ی او پر دغده می شد ............. این همه اتفاق برای قلبم افتاد اما من آه نگفتم!!!!!!!!!!!!! آه نگفتم و این همه درد را تحمل کردم که او را ناراحت...
-
تنهایی
1388/04/24 17:38
تنهایی؟؟تنهایی یعنی چه؟ یعنی بی او بودن؟ یعنی بدون عشق بودن ؟ یعنی همدل نداشتن؟ یعنی همره نداشتن؟ یعنی همسفر نداشتن؟ واقعا تنهایی یعنی چه؟ چرا وقتی می گوییم که تنهایم احساسی پر از غم و انده به سراغمان می آید؟مگر ما خدا را نداریم؟ مگر دیگر قرار نیست با دیگران باشیم؟ مگر ما انسان ها یکدیگر را نداریم؟ پس تنهایی چه معنایی...
-
۲ خط موازی......!
1388/04/23 23:44
روزی یک دبیر هندسه دو خط موازی بر روی تخته کشید: خط بالایی عاشق خط پایینی شد و خط پایینی عاشق خط بالایی آن دو به یکدیگر با تمام عشق و حسرت دور بودن نگاه می کردند که............... که همین جا بود که دبیر بلند داد زد که ۲ خط موازی هیچگاه به یکدیگر نمی رسند.......!!!