در حضور واژه های بی نفس صدای تیک تیک ساعت را گوش می کنم شاید مرهم درد ثانیه ها را پیدا کنم ٬اما بازم پیدا نمی کنم! هیچ مرهمی مثل حضور تو برایم نیست!
ای کاش می شد فهمید در دل آسمان چی مگذرد که امشب با ناله ای بغض آلود بر این دل خسته اشک می ریزد!!!
یعنی آسمان نیز با من همراهی می کند؟!!!
یعنی او می خواهد بگوید که من تنها نیستم؟؟!!!
این شبها چشمهای من خسته تر از همیشه اند٬ گاهی اشک می ریزند٬ گاهی در انتظار دیدن تو٬ گاهی بی فروغ اند !!! می بینی چشم های من دیگر به من تعلق ندارند!!!
وقتی با قلبم خلوت می کنم ٬ او از من روی می گرداند و تنها چیزی که می گوید اسم توست!!!
همیشه منتظر شنیدن این کلمه از تو بودم!می دونی کدوم کلمه رو می گم؟!!
دوست دارم!!! این همون واژه ای که دل من و لرزوند وقتی تو بهم می گفتی دوست دارم دیگه غم نداشتم٬ دنیام سکوت میشد تو خلوت عشق غرق می شد!!!!
آسمون راست می گه من تنها نیستم!! ابر و مه و خورشید و ستاره ها هستند !! همون ستاره هایی که من به اسمتو میشناسمشون!همون مهتابی که منو یاده تو می ندازه٬ همون ابری که پا به پای من اشک می ریزه ...! و همراه همیشگی همه ی ما آدما ((خدا)) هم دارم...!!!
آسمون راست میگه من تنها نیستم...!!
سلام ساناز جان حالت خوبه!!!!!!!!!!!
خبر می دی آپی تو که هنوز آپ نکردی خوب سر کار می ذاری ها!!!!!!!!!!!!!!!!!!
الان آپت کوش این وسط؟!!!
ببینم تو سونیا را هم میشناشی
سلام

حداقل یه جوری بگو آپ کردم که کله صفحه نظر وبلاگم پر نشه
این چه مدلیه دیگه
درضمن وبلاگت تا بخواد بالا بیاد سیستم و خط و همه میترکه
بای
سلام ...خوشحال شدم که به من سر زدی !راستی مطلبت جالبه...
فعلا دارم میرم خدمت نمیتونم آپ بشم اما باز هم به کلبه درویشی من سر بزن...
موفق باشی!!!!!!!!!!!![گل][گل][گل]
حتما ؛))
درود. کجایی بابا فراموشم کردی به این زودیها ... حالا حالا ها ولت نمیکنم. بیا ببین چه آپی کردم!