وقتی اشک میریزم اشک هایم سوزان اند آنقدر سوزان که پوست صورتم آتش می گیرند.....
وقتی یاد حرف هایت می افتم قلبم از درد میمیرد
تو در این عشق مقصر نبودی مقصر من بودم
من حالا دگر اشکی نمانده که بریزم
تمام اشکها در قلبم
در روحم
و در خودم
ریخته شده اند
تو و عشق پرنده ی آزادی بودین که من شما را زود از دست دادم
زودتر از آنکه تصورش می کردم
وبتون و مطالبتون قشنگه
به منم سر بزنید...